مردماشینی هنگام غروب به کلانترى می رود تا گم شدن همسرش را اطلاع بدهد...
پیر زنی رفت داروخانه تا برای درد مفاصلش دارو بخره.
داروخانه چی بهش گفت:
خوشگل خانُم امر بفرمایید
پیرزنه فوری کمرشو راست کرد گفت:
رژ لب میخواستم عزیزم.
چهار سال که میرم ترمینال شرق یه گدایی میبینمش
همیشه میگه کرایه ندارم برم تا شهرم!
یه روز برگشتم بهش گفتم دهنتو سرویس
خوب از اون زمان تا الان پیاده می رفتی دور دنیا
تو هفتاد روز می تونستی بگردی چه برسه به
شمال.
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
نظرسنجی
شما در روز چقدر با اینترنت سر کار دارید ؟