دعايادتون نره
هرسکوتی نشان ازضعف نیست..
یکی از استادهای دانشگاه ما ؛ساعت دخترانه دستش بود و ما همیشه به او می خندیدیم...!
تااینکه...
غم عشقی که در خود می نهفتم
شبی آن را به چشم خسته گفتم
دل من مثل ابری گریه سر داد
سحر شد مثل خورشیدی شکفتم
چند وقت است برایت می نویسم، وتو می خوانی...
و گاهی تو می نویسی و من می خوانم.....
دوست مجازی من......
نج مرد
يك پنير كوچك
دو نان بربرى
صبحانه ای که با حقوق سربازی ميشود خورد....
از ته دل بگو امین
ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻤﺎ ﻫﺴﺖ . ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ
ﺧﺎﻧﻢ
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﻥ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮ ، ﯾﮏ ﯾﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ،
ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ
ﺩﺍﺭﻥ ، ﺍﯾﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮﻥ ، ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ
ﻭﻗﺖ ﺑﺰﺍﺭﻥ ،
ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﺟﻤﻼﺕ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ
ﺍﺳﺖ ؟
(( ﮔﻨﺞ (( )) ﺟﻨﮓ)) ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ،
(( ﺩﺭﻣﺎﻥ)) (( ﻧﺎﻣﺮﺩ )) ﻭ (( ﻗﻬﻘﻬﻪ))
(( ﻫﻖ ﻫﻖ )) !!! ﻭﻟﻰ (( ﺩﺯﺩ ))
ﻫﻤﺎﻥ (( ﺩﺯﺩ)) ﺍﺳﺖ (( ﺩﺭﺩ )) ﻫﻤﺎﻥ
(( ﺩﺭﺩ )) ﺍﺳﺖ ﻭ (( ﮔﺮﮒ)) ﻫﻤﺎﻥ
(( ﮔﺮﮒ ... )) ﺍﺭﻯ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ
(( ﻣﻦ )) (( ﻧﻢ)) ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ (( ﻳﺎﺭ ))
(( ﺭﺍﻯ)) ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، (( ﺭﺍﻩ))
ﮔﻮﻳﻰ (( ﻫﺎﺭ )) ﺷﺪﻩ ، ﻭ (( ﺭﻭﺯ )) ﺑﻪ
(( ﺯﻭﺭ )) ﻣﻴﮕﺬﺭﺩ ، (( ﺍﺷﻨﺎ )) ﺭﺍ ﺟﺰ ﺩﺭ
(( ﺍﻧﺸﺎ )) ﻧﻤﻲ ﺑﻴﻨﻰ ﻭ ﭼﻪ (( ﺳﺮﺩ ))
ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ((ﺩﺭﺱ )) ﺯﻧﺪﮔﻰ ،
ﺍﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ (( ﻣﺮﮒ )) ﺑﺮﺍﻳﻢ
(( ﮔﺮﻡ )) ﻣﻴﺸﻮﺩ ﭼﺮﺍ ﻛﻪ (( ﺩﺭﺩ ))
ﻫﻤﺎﻥ (( ﺩﺭﺩ )) ﺍﺳﺖ. ﺧﺪﺍ، ﺩﻟﻢ
(( ﺷﻤﺎﺭﺍ)) ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
دل یک زن تمای دنیای اوست
شاه دنیایش باش ای مرد نه سردار سپاهی که احساسش را در هم میشکند !
خدایا سرنوشتمان را زیبا بنویس
شب قدر شب بیدار شدنه،نه بیدار موندن!
واسه منم دعا کنید...
من احساس رو زمانی یاد گرفتم که ديگه بزرگ شده بودم و هرچی قرار بود یاد بگیرم رو یاد گرفته بودم
(یا حداقل اونموقع اینطور فکر میکردم).
در نتیجه برای یاد گرفتنش خیلی تلاش کردم.
زجر کشیدم،
اجازه؟؟؟؟
میشه این شبا
تواحیاءها
توقرآن به سرگرفتنا
اونجاکه دلت میشکنه
اونجاکه بغض گلوتو میگیره واشک تو
چشمات حلقه میزنه خداروبه عزیزاش
قسم میدی
واسه منم دعاکنی؟!....
"سـکوت" خطرناکتر از "حـرفهای نیشدار" است!
بدونِ شَـك کسی که "سُکــوت" مـی کــند؛
روزی حرفهایش را "سرنوشت"
"سـکوت" خطرناکتر از "حـرفهای نیشدار" است!بدونِ شَـك کسی که "سُکــوت" مـی کــند؛
روزی حرفهایش را "سرنوشت" به شما خواهد گفت
به شما خواهد گفت
ساعت شنی به من یاد داد
باید خالی شوی تا پُر کنی...
تا پُر کنی کسی را،
دلی را،چشمی را،گوشی را....
خالی کنی خودت را از نفرت تا پُر کنی کسی را از عشق...
خالی کنی دلت را از غم تا پُر کنی دلی را از شادی...
خالی کنی چشمت را از کینه تا پر شود چشمی از آرامش...
خالی کنی گوش هایت را از دروغ تا پر کنی گوش هایی را از زمزمه های عاشقانه ...
و مبادا اشتباه کنی...
مبادا خالی شوی به قیمت لبریزی دیگران...
یادت باشد...
چه خبر از دل تو؟
نفسش مثل نفسهای دل کوچک من میگیرد؟؟؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد؟!
تو هم از غصه این قهر کمی دلگیری؟
لحظه ای هم خبر از حال دل خسته ی من میگیری؟
شود آیا که شبی...
دست خالی ز وفایت روزی
قطره ای اشک ز چشمان ترم پاک کند؟!
چه خبر از دل تو؟
دانی آیا که در این کلبه ی درد...
اندکی مهر تو بس بود ولی،
دل بیرحم تو با این دل دیوانه چه کرد؟
راستی چه خبر از دل تو ...؟
دوستت دارم ...
هم چون گل های سرخ باغچه ی حیات ...
دوستت دارم ...
هم چون لالایی شیرین کودکی ...
دوستت دارم ...
هم چون نسیم خوش اولین روز بهاری ...
دوستت دارم ...
هم چون نغمه ی شیرین چکاوک های روی بام ...
دوستت دارم ...
هم چون نفس هایم ...
که اگر نباشند من هم نیستم ...
کسی نیست مثله تو هنوز که بتونه بشه یه روز همه دنیام
هنوزم عاشق توام تو که میدونی چی بگم تورو میخوام
دوست دارم دوباره مثل اون روزا بازم عاشق شیم عزیزم
دوست دارم بدونی وقتی نیستی حال من خرابه و مریضم
غمگینه دله من خیلی سخته کم بیاره اون که پا به پاشی
مگه میتونی جدا شی ...
اسمش را گذاشته ایم
دوست مجازی
کسی که با لطیفه هایمان میخندد
با عاشقانه هایمان
قلبش تکان میخورد
در دعاهایش یادمان میکند
دلتنگمان میشود
وباز با بی مهری به او میگوییم
دوست مجازی
دوست مجازی من
من تو را واقعی دوستت دارم
کاش میشد زندگی
تکرار داشت . . .
لااقل تکرار را یکبار داشت . . .
ساعتم برعکس
میچرخید و من . . .
برتنم میشد گشاد این
پیرهن . . .
آن دبستان ، کودکی ، سرمشق
آب . . .
پای مادر هم برایم جای
خواب . . .
خود برون میکردم
از دلواپسی . . .
دل نمیدادم به دست
هر کسی . . .
عمر هستی ، خوب و بد
بسیار نیست . . .
حیف هرگزقابل تکرار نیست! ! !
دخترک توی هوای سرد و زیر هوای ابری
منتطر ایستاده بود انقدر عجله کرده بود که یادش رفت پالتویش را بردارد
از سرما میلرزید
گاهی دستانش را جلوی دهانش میاورد تا گرم شوند
نیم ساعتی میشد که ایستاده بود
بالاخره اومد
مثل همیشه نبود
رنگش پریده بود و صورتش آشفته بود
آرام قدم بر میداشت
دخترک دوان دوان خودش را به او رساند
سلام کرد...
ادامه مطلب
چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
ادامه مطلب
این دو نفر چند سالی بود که باهم دوست بودن و خیلی هم دیگرو دوست داشتن ولی خیلی کم میتونستن هم دیگرو ببینن چون مادر پدر دختره خیلی بهش گیر میدادن و روش حساس بودند و نمیذاشتند زیاد بره بیرون ...
ادامه مطلب
ادامه مطلب
تعداد صفحات : 2