loading...
♀همیشه باهم ♂
Hossein - حسین بازدید : 211 سه شنبه 07 مهر 1394 نظرات (0)

شبی پیرمردی از راهی میگذشت که در یک دستش سطلی آب و در دست دیگرش مشعلی از آتش بود

مردم او را گفتند آیا میخواهی با آن آب ، آتش دوزخ را خاموش کنی و با آن مشعل، بهشت را بسوزانی تا مردم خدا را به خاطر خودش پرستش کنند؟

پیرمرد گفت: نه، ع...ن دارم، تاریکه، دارم میرم بری....نم

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    شما در روز چقدر با اینترنت سر کار دارید ؟
    کدهای اختصاصی

    هواداران لاکپشت های نینجا