loading...
♀همیشه باهم ♂
Sara - سارا بازدید : 131 دوشنبه 15 تیر 1394 نظرات (0)
 

من احساس رو زمانی یاد گرفتم که ديگه بزرگ شده بودم و هرچی قرار بود یاد بگیرم رو یاد گرفته بودم 
(یا حداقل اونموقع اینطور فکر میکردم). 
در نتیجه برای یاد گرفتنش خیلی تلاش کردم. 
زجر کشیدم، 

من احساس رو زمانی یاد گرفتم که ديگه بزرگ شده بودم و هرچی قرار بود یاد بگیرم رو یاد گرفته بودم 
(یا حداقل اونموقع اینطور فکر میکردم). 
در نتیجه برای یاد گرفتنش خیلی تلاش کردم. 
زجر کشیدم، 
شبها بیدار موندم و حرص خوردم و از خودم و دنیا متنفر شدم.
از همه کناره گرفتم و وزن کم کردم و پای چشمام گود افتادن. 
ناامید شدم و دوباره امیدوار شدم. اما بالاخره یادش گرفتم. 
یاد گرفتم که وقتی دلم برای کسی تنگ ميشه بهش بگم، 
وقتی کسی رو دوس دارم نشونش بدم، 
وقتی کسی برام اهمیت داره با هر زبونی که بلدم حالیش کنم. 
و خیلی چیزهای دیگه... 
البته درست‌ترش اینه که بگم یاد گرفتم که دلم برای دیگران تنگ بشه، 
دیگران رو دوست داشته باشم و دیگران برام مهم باشن...
یاد گرفتم وقتی کسی برام چیزی میخره ذوق کنم و خوشحال بشم و چشمام از محبت برق بزنن. 
یاد گرفتم وقتی کسی برام کاری میکنه غافلگیر و هیجان زده بشم و ندونم که چطور باید ازش تشکر کنم. 
یاد گرفتم وقتی کسی قربون صدقم میره غش و ضعف کنم و دلق قنج بره...
من همه‌ اینها رو یاد گرفتم، 
اگر حمل بر خودستایی نباشه خیلی هم خوب یاد گرفتم...

اما همونطور که خودتون میدونید زبان دوم گاهی فراموش میشه و درست موقعی که باید واکنش مناسب نشون بدی و حرف درست رو بزنی و با یک جمله همه چیزو رو به راه کنی،پشتتو خالی میکنه.
با همه‌ اینها فکر میکنم که نباید خیلی به این زبان اعتماد کنم، 
به هرحال هر چی باشه احساس زبان مادری من نیست. 
احساس زبان دوم منه........

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    شما در روز چقدر با اینترنت سر کار دارید ؟
    کدهای اختصاصی

    هواداران لاکپشت های نینجا